شانی پزشکی بود که تحصیلاتش را در آکادمی آکسنفورت گذراند، او از کارکنان بیمارستان میلو وندربک (راستی) در جنگ برنا بود و سالها بعد رئیس دپارتمان پزشکی آکادمیاش شد.
شانی در سال 1340 و 72 سال پس از جنگ برنا در 90 سالگی از دنیا رفت.
این صفحه ممکن است حاوی اسپویل از کتابها یا اقتباسهای آنها باشد!
تاریخ تولد | 1250 |
وضعیت | مُرده |
رنگ مو | قرمز |
رنگ چشم | فندقی (کتابها) سبز (بازیها) |
نژاد | انسان |
جنسیت | مونث |
حرفه | پزشک رئیس دپارتمان پزشکی (بازنشسته) |
وابسته به | آکادمی آکسنفورت درمانگاه شانی |
زندگینامه
در سال 1267 شانی 17 ساله سال سوم پزشکیاش در آکادمی آکسنفورت را میگذراند.
اینکه او و یسکیر از کجا با یکدیگر آشنا شده بودند مشخص نیست ولی این آشنایی به حدی بود که یسکیر او را از میز دیگری صدا بزند.
از آنجایی که برخی از جاسوسهای سیگیسموند دیکسترا، یسکیر را زیر نظر داشتند این دو وانمود به لاس زدن کردند، سپس یسکیر از شانی خواست پیامی را به گرالت برساند که در آن زمان در آکسنفورت برای گرفتن رینس کمین کرده بود.
شانی در پیدا کردن گرالت و رساندن پیام موفق شد اما قبل از اینکه اتفاقی بینشان بیافتد آمدن یسکیر و سپس فیلیپا ایلهارت آنها را متوقف کرد.
گفتوگوها سپس از دلیل ماندن گرالت در شهر به رینس رسید و اینکه آیا او واقعا رد سوختگی وحشتناکی روی صورتش دارد، همه با کنجکاوی به شانی نگاه کردند و او تعریف کرد که بالا بودن هزینههای آموزش او برای پدرخواندهاش او را مجبور به دزدی از مدرسه و فروش آن کنار یک فرد محلی به اسم میرمن کرده بود، روزی میرمن مشغول سرگرم کردن یکی از مهمانهایش با نام رینس بود که رد سوختگی وحشتناکی بر روی صورتش داشت، رینس قصد آزار رساندن به شانی را داشته که میرمن جلوی او را گرفت.
با این اطلاعات جدید از او خواستند تا آنها را پیش میرمن ببرد، او میتوانست راه پیدا کردن رینس توسط گرالت باشد.
همان شب شانی آنها را به خانهی میرمن برد، قلعهی کوچکی در آبها که تنها با یک پل متحرک قابل دسترسی بود، شانی میرمن را قانع کرد پل را پایین بیاورد و گرالت و فیلیپا شروع به پرسیدن سوال دربارهی رینس از میرمن کردند، بعد از آن گرالت توانست پیامی را به جادوگر بفرستد، گرالت و رینس یکدیگر را در خیابان ملاقات کردند گرچه رینس چند قاتل اجیر شده نیز با خودش آورده بود، جادوگر فرار کرد و گذاشت تا برادران میکلت با گرالت مبارزه کنند، گرالت هر چهار برادر را شکست داد، شانی که از روی پل به همراه یسکیر شاهد این صحنه بود جیغ کشید و قصد داشت به کمک آنها برود ولی یسکیر به دلیل خطرناک بودن موقعیت جلوی شانی را گرفت، گرالت به شدت زخمی شده بود و نزدیک بود رینس را بکُشد که فیلیپا او را با طلسم فلج کرد، گرالت خون زیادی از دست داده بود و از آنجا که در آستانهی مرگ قرار داشت فیلیپا از شانی که به آنها ملحق شده بود درخواست کمک کرد تا گرالت را نجات دهد.
سال بعد در مارس 1268 جنگ برنا اتفاق افتاد و شانی در جبههی میلو راستی وندربک و در بیمارستان مشغول به کار شد، گرچه راستی فکر میکرد شانی بیش از حد جوان است و بهزودی از خستگی یا وحشتناکی کار از پا خواهد افتاد ولی شانی به مرور شایستگیاش را در خدمترسانی ثابت کرد حتی اگر در کاری کاملا مهارت نداشت مثل بخیه زدن، راستی به او گفت که فقط لازم است قرمز را به قرمز، سفید را به سفید و زرد را به زرد بدوزد که بعدها همین حرف به یکی از شوخیهای مشهورش به عنوان رئیس در دپارتمان پزشکی آکسنفورت تبدیل شد.